گويي تز و آنتيتزي بين جهان مسيحيت و غرب و جهان اسلام در تاريخ شكل گرفته است. غرب در قرون قديم يك حركت صعودي داشت، تا اينكه به بعثت پيامبر اكرم(ص) ميرسيم. از اين نقطه سقوط غرب آغاز شده و قرون وسطي در پي آن شروع شده و غرب در تاريكي فرو ميرود، در مقابل اسلام رشد پيدا ميكند؛ تا اينكه به رنسانس ميرسيم. از رنسانس به بعد حركت رو به توسعه غرب شروع ميشود تا به قرون معاصر ميرسيم. در اين دوران اسلام دچار افول ميشود تا اينكه انقلاب اسلامي در ايران به پيروزي ميرسد. از انقلاب اسلامي دوباره جهت اين موج تغيير كرده و شاهد سقوط غرب و صعود اسلام هستيم. در اينجا در حقيقت تقابلي بين اسلام و غرب در جريان بوده است.
در پي اين تحولات در جهان اسلام نوعي بازگشت به خود صورت گرفت و اين سؤال مطرح شد كه چرا ديگران پيشرفت كرده و ما عقب ماندهايم و اين مسئله، دغدغه ذهني مسلمانان را شكل داد. مسلمانان ابتدا الگوهاي غرب را پيگيري كرده و به نتيجه نرسيدند و بعد نوعي بازگشت به خود را انجام دادند، اين بازگشت به خود و هويت اسلامي خود، هم در بعد نظري و هم در بعد عملي باعث شد تا استقلالخواهي و آزاديطلبي و اقداماتي ضد استبدادي و ضد استعماري شكل بگيرد و الگوهاي غربي نفي شود.
با توجه به آيه شريفه «ان الله لايغير ما بقوم حتي يغيروا ما بأنفسهم»، نوعي بازگشت به خويش در مردم مسلمان ايران اتفاق افتاد و در حال خود تغييراتي دادند که منشأ اين تحولات شد و انقلاب اسلامي شكل گرفت. در عمل اين مسئله باعث برگشت مردم ايران به همان سبك زندگي اسلامي و الگوهاي بومي شد. قايل شدن اهميت خاص براي خانواده، اهميت به روابط اسلامي و ارتباطات سالم اخلاقي در جامعه همگي از موارد سبك زندگي اسلامي هستند كه امروزه مورد توجه واقع شده است.
در جنبه فكري و نظري هم تحول اساسي در جهانبيني ايجاد شد. جهانبيني غربي، هستيشناسي، معرفتشناسي و روششناسي خاص خودش را دارد. علوم اجتماعي و انساني غرب و الگوي توسعه غربي از جهانبيني غربي نشأت ميگيرد. جهانبيني اسلامي تفاوت اساسي و مغايرت جدي با جهانبيني غربي دارد. چهارگانه پارادايميك كه امروز در فلسفه علم مطرح است عبارت از هستيشناسي، معرفتشناسي، روششناسي و ارزششناسي ميباشد.
غربيها هم براي توليد نظريه از جهانبيني شامل هستشناسي، معرفتشناسي و روششناسي شروع ميكنند، منتها سخني از ارزششناسي به ميان نميآورند و وانمود ميكنند كه در توليد علم نسبت به ارزشها بيطرف هستند، در حالي كه اين ادعا صحيح نيست و آنها ارزشهاي مادي را مفروض ميگيرند و در نظريه و عمل رعايت ميكنند، منتها خود را بيطرف نسبت به ارزشها جا ميزنند. اگر مباحث نظري و توليد علوم اجتماعي و انساني و از جمله نظريههاي توسعه از چهارگانه پارادايميك شروع ميشود، وقتي هستيشناسي، معرفتشناسي، روششناسي و ارزششناسي شما كاملاً با جهانبيني غربي متفاوت بود، نظريه و الگوي توسعه شما نيز كاملاً با الگوي غربي مغايرتهاي آشكار پيدا ميكند، زيرا تعريف شما از انسان با تعريف غرب مادي از انسان متفاوت است، تعريف شما از جهان با تعريف غرب متفاوت است و اهداف و رويكردهاي شما با غرب متفاوت است. پس نظريه توسعه اسلامي و الگوي آن هم متفاوت با نظريه و الگوي توسعه غربي خواهد بود. لذا تحولي كه انقلاب و بيداري اسلامي در كشورهاي منطقه ايجاد كرده، يك تحول پارادايميك است و هستيشناسي، معرفتشناسي، روششناسي و ارزششناسي خاص خود را دارد و اين مسئله جهت تحولات، پيشرفت و تعالي كشورهاي اسلامي را رقم ميزند.
گرچه غرب نقشي در ايجاد بيداري در كشورهاي منطقه نداشت و جنبشهاي اخير تا حدودي عكسالعمل به مدرنيته و سلطه سرمايهداري غرب بود، غرب ابتدا سعي كرد با تمام قوا مقابل آن بايستد و چون نتوانست، تصميم گرفت آن را به انحراف بكشاند يا به جنگ داخلي مثل ليبي سوق دهد و يا آن را مصادره به مطلوب كند. تلاش بعدي غرب سوار شدن بر موج تحولات و جهت دهي آن به سوي توسعه غربي همسو با منافع خود ميباشد. در اين جهت الگوهاي مورد نظر خود را همراه با وعده و وعيدها ارائه ميكند. در اين راه با شدت از ظرفيت نظامي، اقتصادي، سياسي و رسانهاي و نهادهاي بينالمللي تحت امر خود خود بهره ميبرد. بايد توجه داشت اگر غرب موفق به تأثيرگذاري در جهتدهي به تحولات اخير شود، فرصت بيداري اسلامي به يك تهديد تبديل ميشود و جمهوري اسلامي ايران نميتواند نسبت به آن بيتفاوت باشد.
برگرفته از میزگرد فصلنامه راهبرد توسعه، شماره 26، تابستان 1390